2012-09-20


می روم که زود برگردم

بهار بیاید، من هم اینجا هستم

صبح که درخت باغچه را هرس می کنی

 برگ های پاییزگذشته را هم جمع کن

 از کوچه که رد  شدم

نان می گیرم

می دانی که آفتاب سر صبح را دوست دارم

چای  بگذار

باش! آمده ام صبحانه بخوریم

2012-09-19

بنویس
از جدایی مان هم بنویس
هم قامت وصل مان

بنویس که دل تنگ می شوم گاهی
تنگ چانه اش
تنگ کفشدوزک ها


 


2012-08-31

من سوگواری آنان را با زنده بودن ام فریفته بودم..

نفس بریده - هرتا مولر 



2012-06-06

- یک آرزو بکن؛
- اینکه ما زنده بمانیم.
و این دروغی به پوچی کاه بود زیرا من آرزو کرده بودم که برادر جایگزینم بمیرد، نه بدین خاطر که با او دشمنی داشته باشم.
من که اصلا او را نمی شناختم. فقط برای اینکه مادرم عذاب بکشد.



کاملا درست می گفت؛
مگرحمل ملاط و بلوک سنگی هم شغل بود. فقط کسی که زغال بیل زده باشد یا با دست سیب زمینی از دل زمین بیرون کشیده باشد و یا زیرزمین را نظافت کرده باشد می داند که هیچ یک از این ها شغل نیستند.
کارگران کارهای سخت بی شغل.
از ما فقط کار می خواهند بی آنکه شغلی داشته باشیم، ما همیشه نوکر باقی می مانیم
و نوکری حرفه نیست.



شاید من که در خانه نبودم، آنها بی حرکتی را می کشتند و از بین می بردندش و دوباره زنده اش می کردند.
بی حرکتی چیزی بود شبیه به فرشته گرسنگی در اردوگاه، و معلوم نبود که در این خانه فقط یک بی حرکتی برای همه وجود دارد یا هرکدام از ما یکی برای خودش دارد.

نفس بریده - هرتا مولر

2012-05-30

چرا رها نمی شوم و چرا اردوگاه را وا می دارم که متعلق به من باشد، غم وطن، گویی من، خواسته باشم اش.


نفس بریده - هرتا مولر 

2012-02-10

مهتاب، سراسر درگاهی ام را فراگرفته
شانه می زند سیاه شب را.


آسمان عشقبازی می کند با دریا
در افق
چنان که باد با موهای تو 
در ساحل

در پایان شبی که انتها ندارد
خورشید دستان ات
جهانی می سازد
از بلور