2011-02-28

من غروب می کنم
چشم برهم می گذارم

تو بیدار می شوی و زندگی آغاز می شود



2011-02-24

بی کیف و دلتنگ نباش
برف ها که آب شود
زمین راه می افتد
به این حرف ها هم توجه نکن که اینجا؛

تمام سال زمستان است
قاب نکردم؛

نه خودم را

نه عکس تو را ....

2011-02-23

مگر قرارمان پر از اسم من و صدای تو نبود
پس چه شد
شب و روز از هم رد شدند
تا صدای من
و اسم تو
در دورترین فاصله ها
یکی شود
شب راه می افتم
به سمت خورشید
دیر می رسم
تو رفته ای
می روی
و دوباره تنها می شوم
تنهاتر
باد صدای ات را با خودش می برد
و تو گم می شوی
میان قاره ها
 

حرف دلم را به باد گفتم
شاید در سفرش
به رقص آورد
پرده اتاق تو را
 به اندازه کافی جا دارد
قاب عکس برای هر دوتان
 
کجا را نگاه می کنی؟




2011-02-15

لب هایت را به من بده؛
داستان شنیدنی ای دارم
که می خواهم از زبان تو بشنوم
تو

2011-02-10

خون من آبی ست
برای همین است که رنگ پریده به نظر می رسم

2011-02-02

در باز است
در خانه ای که فروختیم
پول خانه را ریختیم کف سنگفرش خیابان
کبوتران نوک زدند و برچیدند
حالا خیال مان راحت است که نه خانه ای داریم و نه پولی
می توانیم به روش خودمان زندگی کنیم
مثل هیچ کس
خوشبخت