2011-10-09

سرم را در بغل ات می گذارم
خودم را به خواب می زنم
تا با خیال راحت
نقره ای ها را دور انگشتانت حلقه کنی؛
زیر چشمی نگاه می کنم
داری کتاب می خوانی و دستت برای ورق زدن
می رود و زود بر می گردد
خستگی ام از بین انگشتان تو خارج می شود
خالی می شوم؛
خالی بزرگ



2011-07-31

دارم ته نشین می شوم
این خوب است
ته نشین که بشوی
دست ات به یک سری چیزها نمی رسد
و این خوب است

2011-06-21

گرداگرد شمع می چرخیم
می چرخیم
دست دراز می کنم دستان ات را بگیرم
خاکستر می شوم



2011-06-06

با این همه نشانه
تو چرا هنوز آنجایی
من اینجا


2011-05-26

آدم گاهی دل اش می خواهد حرف بزند
گاهی دل اش می خواهد بشنود
اما روزی که دیگران نه بخواهند حرف بزنند
نه بخواهند بشنوند
دل آدم می ماند و حرف هایش
دل آدم می ماند و حرف های نگفته ات

گفتم آدم؟
- من -
گفتم گاهی؟
- اغلب - همیشه
گفتم دیگران؟
- تو -

2011-05-25

 گفته بودم قایم باشک بازی نمی کنم
گفتم اگر می خواهی بروی، برو
هی اصرار کردی
بازی را به هم ریختی و از پشت هیچ دری و 
از زیر هیچ میزی پیدا نشدی
حالا من مانده ام و هزار سوراخ سنبه
که می دانم توی هیچ کدام شان نیستی
تا کی بگردم تا باورم شود


2011-05-16


چه سنگین است این خاطره ها؛
به خاطر آوردن شان را ایستاده نمی شود، باید یک گوشه ای بنشینم.....؛
باز نشانه ها، کشان کشان ِ مرا می برند به کهکشانی که سپری شده است و سپری نمی شود؛
حساب ِ من و این زخم، قیامت، با خداست.
طلایی است که خاک ِ ایام و روزهای سپری شده، خدشه به عیارش نمی اندازند؛
حرف مرا تنها «بعضی» می فهمند و آن «خیلــی» که نمی فهمند، نفهمی خود را اِلی الابد شکر کنند.
گیرم که من، مرد من، سنگ زیرین آسیابمی گردم، می چرخم؛ دیگر صدای خرد شدن دل گندم را که نمی شود کتمان کرد.
دل هم انقدر نازک می شود لعنتی!؟ شانه هایت چرا می لرزد؟ چشمانم چرا ابری شد؟
وای … باران!
زده بر طبل رسوایی
گردن کلفتی هامان به قدر موی خوره گرفته ای نازک شده، چه کنم، روزگار تا جا داشته مرا کشیده؛
 خدا!
گیرم که تمام شود این روزها؛ گیرم که فردایی برسد که بگویند «خوب شد»؛ گیرم گرد ایام بیاید تمام این روزها را سپید کند؛ گیرم که من این دندانی که بر جگر گذاشته ام را روزی بردارم؛ گیرم که این عمر با تمام بالا و پایین اش بیاید و برود؛ گیرم که فردا صور اول و دوم هم دمیده شود..........؛
من آن سوی پرچین مرگ، جای آن دندانی که بر جگر فرو کردم را به تو نشان خواهم داد ....



شادی م.



او که شعر می داند
کمتر آرایه می فهمد















2011-05-15

قرار بود آسمان رنگ دیگری داشته باشد
در سفرمان از دور دست ها برای اش نقشه ها کشیده بودیم
وقتی رسیدیم
باز همان آبی بود

2011-05-09

هر روز همان راه ها
همان آدم ها
همان آسمان


روحم را پشت جاده ها جا گذاشته ام
با این حال
گاهی صدایی مرا می خواند
گاهی صدایی سکوت می کند


چگونه است که رهایت کرده ام
ولی
دستم در دستان ات است
و قلب ات در سینه ام
گفتم دریا؟
-اقیانوس-
با مرجان های سفید
مثل دندان های تو

آنطرف تو هستی
این طرف من




صدای ات ملحفه آویخته در آفتاب است و باد
سفید
می پیچد هر دم بر صدای عریانم


من دم کرده گیاه کوهی ای هستم
در فنجان عصر
مرا بنوش


خواب ات را دیده ام
هر شب می بینم
اصلاح می کنی
لباس نو می پوشی
و به رویایم می آیی






امسال
تمام سال
تابستان است
دست خورشید را می گیرم
-و در سفرم -از نیمکره شمالی به نیمکره جنوبی
همراه خود می برم


2011-04-01

انگشتان ام را کم می آورم
برای اینکه روزها را بشمارم
حتی ماه ها را
ببین
به لبم رسیده
جانم

2011-03-14

طوری که کسی متوجه نشود
قاشقی کش رفته ام
از اتاقم، کنار کمد دیواری شروع کرده ام
می کنم، از زیر اقیانوس هم رد می شوم
آن طور که حساب کرده ام، بهار نشده در آغوش تو هستم




2011-03-09

بیا فرار کنیم
من تمام عاشقانه هایم را در خانه جا می گذارم
و همسفر تو می شوم
بیا فرار کنیم
بالای آن کوه ها
دست مان می رسد به ابرها
تو حرف می زنی و من چیزی نمی شنوم
من می شوم بانوی قصه ها
تو سبد سبد برایم جادو بیاور

آفتاب چشم ام را می زند
سایبان دنیا را باز کن


بیا به کودکی برگردیم
تو بنشین روی تاب
در گرمای هرمزگان
من چشمان ام را تنگ می کنم و
تاب ات می دهم
آنطرف تر یکی
ثبت می کند خوشبختی کودکانه مان را

2011-03-03


شب هایی که آسمان صاف است

می شود ستاره ها را شمرد

2011-02-28

من غروب می کنم
چشم برهم می گذارم

تو بیدار می شوی و زندگی آغاز می شود



2011-02-24

بی کیف و دلتنگ نباش
برف ها که آب شود
زمین راه می افتد
به این حرف ها هم توجه نکن که اینجا؛

تمام سال زمستان است
قاب نکردم؛

نه خودم را

نه عکس تو را ....

2011-02-23

مگر قرارمان پر از اسم من و صدای تو نبود
پس چه شد
شب و روز از هم رد شدند
تا صدای من
و اسم تو
در دورترین فاصله ها
یکی شود
شب راه می افتم
به سمت خورشید
دیر می رسم
تو رفته ای
می روی
و دوباره تنها می شوم
تنهاتر
باد صدای ات را با خودش می برد
و تو گم می شوی
میان قاره ها
 

حرف دلم را به باد گفتم
شاید در سفرش
به رقص آورد
پرده اتاق تو را
 به اندازه کافی جا دارد
قاب عکس برای هر دوتان
 
کجا را نگاه می کنی؟




2011-02-15

لب هایت را به من بده؛
داستان شنیدنی ای دارم
که می خواهم از زبان تو بشنوم
تو

2011-02-10

خون من آبی ست
برای همین است که رنگ پریده به نظر می رسم

2011-02-02

در باز است
در خانه ای که فروختیم
پول خانه را ریختیم کف سنگفرش خیابان
کبوتران نوک زدند و برچیدند
حالا خیال مان راحت است که نه خانه ای داریم و نه پولی
می توانیم به روش خودمان زندگی کنیم
مثل هیچ کس
خوشبخت

2011-01-09

هوا بد است
تو با كدام باد ميروي
چه ابرتيره اي گرفته سينه تو را
كه با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمي شود



ترسم ای دلنشین دیرینه
سرگذشت توهم ز یاد رود
آرزومند را غم جان نیست
آه اگر آرزو به باد رود

ه.ا.سایه 

2011-01-03

تن ات گرم است
مثل عصرهای جمعه در حیاط
زیر درخت خرمالو
گس و شیرین و نرم
پارچه سفید نمدار را روی پایت می گذارم
به یاد کیک خانه پز، شیر سرد
در گرمای تهران

2011-01-02

رفیق طلایی من
آهای تویی که پشت پرده هستی
پوست طلایی ات را می شناسم
باد که می وزد
تو با چین های پرده منتشر می شوی
همه جا رنگ تو را می گیرد
رنگ کودکی، رنگ زمستان
برف و لباس نو
تو را دوست دارم
تو سرگذشت من هستی
تاریخ من